چنین گفتست آن دانندهٔ پاک
که هر کو در مقامر خانهٔ خاک
چنان در پاک بازی سر بر افراخت
که هرچش بود با یک دیده در باخت
گرفته توبه کرد و نیز نشکست
نه بر بیهوده چشمی داد از دست
بتوبه گرچه در پیش صف آید
ولی چشم شده کی با کف آید
عزیزا هر دمی کز دل برآری
که آن بی ذکر حق ضایع گذاری
چو چشمی دان که در می بازی آن را
تدارک کی توان کرد این زیان را
مده ازدست چیزی را که از عز
نیاید نیز با دست تو هرگز